بعضیوقتها موقعیتی پیش میآید که مستأصل شدهای،
در میانافکارت دست و پا میزنی، تاریکی قدم به قدم به تو نزدیک میشود، از آن موقعیتهایی است که حتما لازم است کسی دستت را بگیرد و کمک کند تا از افکارت فاصله بگیری، احتیاج داری که با کسی حرف بزنی، اینکه چه میخواهی بگویی مهم نیست، فقط دلت میخواهد حرف بزنی، حتی چرت و پرت بگویی اما بگویی.
لیست مخاطبین موبایلت را بالا و پایین میکنی، اسمها قروقاطی ذخیره شدهاند، برخی انگلیسی و برخی فارسی و برخی هم با ایموجی! از همان بالا شروع میکنی، همهجور مخاطبی داری، عدهای مخاطبین کاری هستند، بعضیهایشان همکلاسیاند، برخی را مدت درازی است میشناسی، برخی را مدتی درازی بود میشناختی، مدت شناختت از چندتاییشان به سال هم حتی نمیرسد، خلاصه همینطوری لیست را بالا و پایین میکنی، در حالی که از روی هر اسم رد میشوی با خودت میگویی فلانی که با سرش خیلی شلوغ است، بهتر است مزاحمش نشوی، با فلانی که چند وقتی میشود حرف نزدهای و گمان نمیکنی هنوز همانقدر نزدیک باشد، با فلانی که کدورتی بینتان هست و الان وقت مناسبی برای رفعش نیست پس بریم بعدی، همینطور رد میشوی و لیست تمام میشود، اما انتخابی نکردی، برنامه را میبندی، شاید چیزکی در کانال خصوصی یا عمومیات بنویسی، اما بعد، موبایل را پرت میکنی کنار و خودت را غرق در کار میکنی تا یادت برود.
همین.
بازدید : 12
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 4:46
![حسن کاشی](/images/no_image.png)